مامان و باباجانم همون اوایل که تبلت تازه اومده بود تو بازار یه بار دوتایی رفتن بیرون و بدون اینکه به من و خواهرجان بگن با یه تبلت برگشتن و مامانم با افتخار اعلام کرد بابا براش تبلت خریده.یادمه یهو وقتی مارک تبلت رو دیدم گفتم بابا این چیه که بابام گفت آخه مامانت یهو پشت ویترین دید و از این خوشش اومد بعدم مامانم درحالی که تبلت و از دستم تقریبا میکشید گفت تو برو ازدواج کن اگر بعد ۳۰ سال با شوهرت رفتی بیرون و چشمت یه چیزی و گرفت و اونم واسه خوشحالیت خریدش بعدا بیا برا من حرف بزن :|
خلاصه سالها از اون موقع میگذره.چندوقته تبلتشو برای خوندن یه سری جزوه ازش گرفتم.امروز اومدم تو اتاق شیروونی دیدم یه چیزی توش باد کرده و صفحاتش از هم جدا شده واقعا زندگی خوبی داشتم.میگن آدم خوبی هم بودم.ولی احتمالا وقتی بفهمه چه بلایی سر تبلت عزیزش اومده بی شک من و به بدترین شکلی که میشه تصور کرد میکشه!! چند رکعت نماز حاجت نذر کردم که فقط بذاره سالم بمونم!
اگر دیدین اینجا به روز نشد شک نکنین من تو این دنیا نیستم!

ادامه مطلب


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها