میدانی رفیق راستش را بخواهی حالِ دخترکِ ساکنِ اتاق شیروانی خوب نیست!

همه چیز دارد و انگار هیچ چیز ندارد.

درددل دارد و مرهمی ندارد.

بغض دارد ولی اشک هایش خشکیده.

دخترک خسته است زیرا برای سال های زیادی بی وقفه قوی بود.

قوی بود.قوی.

هنوزهم در اجتماع مردم لبخند برلب دارد و در نگاه همیشه کنجکاو فامیل که میگویند پس این پزشکی کی تمام میشود میگوید چیزی نمانده.

هنوز در راهروی نفس گیر بیمارستان رویاهایش قدم برمیدارد.

هیچ سراغی از شیطنت ها و بازیگوشی ها و لجبازی هایش نیست.

بی حوصله از کنار هرچیز و هرکس میگذرد و فراموش نمیکند نقاب از چهره برندارد.

نقابی از عشق لبخند و مهربانی.

هر روز به دفعات زیادی محتویات معده اش را از دهان خارج میکند.درد میکشد.روی تخت مریض دیوانه را کثیف میکند.

اما هنوز تنهاست.

گمانم ته کشیده است تمام جانش.

هیچ چیز دیگر خوشحالش نمیکند.

هنوز هم غذا نمیخورد.

اما هنوز تنهاست.

بیتاب است و نگاهش را روشنی تدبیری نیست.

صدایش در گلو جامانده و فریادش در دستانش خشکیده.

اماهنوز تنهاست 

خدا تنهاست و تنهایی را دوست دارد و از ازل تا ابد انسان را تنها آفرید تا قلب انسان جز با یاد تنهای ابدی آرام نگیرد.

ای کسی که دعای مضطر را اجابت میکنی و مارا خلفای زمین قرارمی دهی حالِ دخترکِ ساکنِ اتاقِ شیروانی خوب نیست.



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها